امان از این سرما خوردگی که بی موقع اومد سراغ مامانم . تازه با این که واکسن آنفولانزا زده بود اما بازم مبتلا شد . حالا بابام هم داره میبرتش شمال و به مامان فرصت داده که تا شب با خوردن شلغم و لیمو شیرین و سوپ خوب شه . اما مگه خوب میشه . بینی که کیپه و بدنشم درد میکنه . به هر حال شب تولد باباست و من خیلی خوش حالم از این که بابایی جونم تولدشه . مامانیم براش یه سوئی شرت خوشمل خریده با یه دسته گل کوچولو و ناز . مامان بزرگ و خاله ایم هم براش کادو گرفتن . بابایی دوستت دارم و این متن رو از اینجا تو دل مامانیم برات میفرستم تا تولدت رو تبریک گفته باشم . ایشالله سال دیگه سه تایی با هم جشن میگیریم . چه لطی...